محل تبلیغات شما

    خانمی جوان و قدبلند با سر و وضعی مرتب و آراسته، اخ و پیف کنان وارد می‌شود. یک دستمال سفید توی دستش است و طوری  نفسش را بیرون می‌دهد که  انگار تشنه است و با هر قدمی که جلو می‌آید یک ها»ی خسته و کوتاه از دهانش خارج می‌شود. بعد از یک سلام و احوالپرسی با فرکانس بالا می‌پرسد: کتاب‌های بارداری تا ازدواج رو بهم نشون می‌دین؟» می‌پرسم: ازدواج تا بارداری منظورتونه دیگه؟» می‌گوید: نه، به ترتیب زمان، درستش همینه که من می‌گم؛ اول بارداری بعد ازدواج.» چیزی نمی‌گویم و همین‌طور که به طرف مخزن می‌روم و او هم پشت سرم می‌آید با خودم فکر می‌کنم اینجا کجاست؟ چی عوض شده؟ چطور این همه تغییر کردیم؟ من دیشب چند سال خوابیدم؟ به عقب برگشتیم یا جلو رفتیم. دو سه ردیف کتاب نشانش می‌دهم و می‌گویم: این از کتاب‌های بارداری، کتاب‌های مربوط به ازدواج هم توی اون قفسۀ کنار دیواره.» برمی‌گردد با تعجب نگاهم می‌کند و می‌گوید: ازدواج؟ کتاب‌های ازدواج رو که نمی‌خوام. بارداری تا زایمان هرچی هست نشونم بدین.»

اولین روز کاری خود را بعد از دویست و هشتاد و خرده‌ای روز مرخصی چگونه گذراندید؟

تو منشین بهارت برود

«برو ولگردی کن رفیق»*

ازدواج ,بارداری ,یک ,کتاب‌های ,» ,رو ,بارداری تا ,ازدواج رو ,است و ,کردیم؟ من ,دیشب چند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فام شهدای فرهنگ وارشاداسلامی در رسانه ها لذتی که تو مردم آزاری هست تو انسانیت نیس