محل تبلیغات شما

قولنامه و وکالتنامه را امضا کرده بودم و از دفترخانه زده بودم بیرون. ماشین زیر آفتاب داغ ظهر چه برقی می‌زد. روزهای گذشته حسابی تمیزش کرده بودیم. باعجله از کنارش رد شده بودم و خودم را رسانده بودم به خیابان اصلی. مامان زنگ زده بود و گفته بود کارن بی‌قراری می‌کند. باید خودم را زودتر می‌رساندم اما ماشین دیگر مال من نبود. ظهر بود و تاکسی نبود و من زیر آفتاب داغ ظهر می‌دویدم نه فقط برای اینکه زودتر به کارن برسم، که فرار کنم از فکری که توی سرم وول می‌خورد و یادآوری می‌کرد که هیچ‌یک از داشته‌هایم همیشگی نیستند؛ مثل همین ماشین.

اولین روز کاری خود را بعد از دویست و هشتاد و خرده‌ای روز مرخصی چگونه گذراندید؟

تو منشین بهارت برود

«برو ولگردی کن رفیق»*

ظهر ,ماشین ,آفتاب ,کارن ,نبود ,داغ ,داغ ظهر ,بود و ,بودم و ,خودم را ,آفتاب داغ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی رسمی مبین نت در ساری